درد دلی درباره آزادی
آزادی واژه غریبی است و غریب…
غرب در جهان سوم آزادی را مطرح کرد نه از این جهت که به فکر مردم تحت ستم باشد که خود غرب ستمکارترین و سلطه گر ترینند…تنها با ارائه مفهومی تحریف شده از آزادی ما را سرگرم کردند و خودشان به قلدر بازیهایشان ادامه دادند.
در جهان ما آزادی انگار خلاصه شده در حق برهنگی زن و آزادی روابط بین دختران و پسران… و ما چه ساده لوحانه در این بازی موذیانه وارد شدیم و با این همه تحول در جهان هنوز نمی خواهیم پا از این ورطه بیرون بکشیم.
دلم برای این واژه غریب می سوزد… می سوزد…
این را نوشتم چون برای چندمین بار می خوانم که فلان بازیگر زن ایرانی در جشنواره فیلمی در خارج از کشور بدون حجاب حاضر شده است. اگر در ایران او را به خاطر این کار ممنوع التصویر کنند این خلاف حقوق بشر و آزادی است و اگر در غرب بازیگری با حجاب وارد چنین مراسمی شود برای ابد باید خواب هالیوود را ببیند…من کاری به نگرش های سیاسی ندارم و حتی دینی…بحث من کلاه بزرگی است که خودمان سر خودمان می گذاریم به اسم واژه مقدس آزادی… این است تعریف آزادی…